به نقل از وبلاگ « در اعماق کویر »
حتما شده است وارد ایستگاه مترو میرداماد بشوید . ایستگاهی که می توان گفت یکی از زیبا ترین طرح ها و معماری ها را دارد . ایستگاه میرداماد . همان جایی که خط مترو مورد نظر خود را انتخاب می کنیم . همان جایی که روزانه صد ها و شاید هزاران نفر از آن عبور میکنند . هر کس هدفی دارد . یک نفر به سمت محل اداره خود ، یک نفر به سوی منزل خویش و ... . همه در حال حرکتند اما ... اما بعضی ها هم هستند که از این موقعیت سو استفاده یا به قول خودشان استفاده می کنند . باید مرا ببخشید ولی از دزدی گرفته تا چشم چرانی و ... . از پله های برقی مدرن عبور کرده و به سمت پایین ایستگاه بطرف میدان امام خمینی (ره) می رویم . بعد از مدت اندکی قطار می آید و همه برای نشستن هجوم می آورند به سمت درها . درها باز شده و همه یکجا وارد قطار می شوند . اگر کسی زرنگی کرده باشد و شانس آورده باشد برای خود جای مناسبی پیدا کرده و می نشیند . اما عده دیگر هستند که می ایستند ( مانند ما که نه شانس داریم و نه زرنگی بلدیم ) . از بلند گوی مترو به مسافران خوش آمد گویی می شود . ولی نمی دانم چرا ایستگاه بعد را اعلام نمی کنند .
برای من که بار اولم بود وارد ایستگاه میرداماد می شدم چیز های زیادی عجیب بود . حدودا بعد از دو دقیقه که از حرکت قطار گذشته بود ، سرعت قطار کم شد . حدس زدم به ایستگاهی رسیدیم ، ایستگاه شهید همت . بعد از آن ایستگاه میرداماد که همه به اصطلاح از خوشگلی آن خبر دارند ایستگاهی هست که شاید خیلی بهتر از ایستگاه های دیگر کار می کرد . از پله برقی هایش گرفته تا دیگر چیز های آن . ولی این ایستگاه بسته بود .
بله . حدسم درست بود . ما بعد از ایستگاه میرداماد به ایستگاه بسته شهید همت رسیدیم . قطار چند لحظه ای توقف کرد و بعد باز شروع به حرکت ... .
از آن ایستگاه و چندین ایستگاه دیگر عبور کردیم . طبق معمول زمان گذشت و دیگر تکرار نشد . ولی ... . ولی عبور از ایستگاه بسته شهید همت در ذهن من ماند و بیرون نرفت . ایستگاهی که طبق معمول بسته بود . و این امر برای همه عادی جز منی که هیچ چیز از شهید همت نمی دانم . جز منی که از خیلی کس ها و چیز ها چیزی نمی دانم و وقتی صحبتشان می شود چیزی برای گفتن ندارم .
عبور از ایستگاه بسته شهید همت برای من یاد آور خیلی چیز ها بود . یاد آور این بیت : یاران چه غریبانه رفتند از این خانه . می دانم ربط این دو به هم ممکن است مشکل باشد ، اما اگر کمی بیاندیشیم شاید بتوانیم به نتایجی برسیم که جواب گوی بسیاری از سوالاتمان هست .
وقتی بحث به اینجا ها کشیده می شود همیشه به یاد یکی از زیبا ترین اشعار مرحوم سپهر می افتم . برایتان می نویسیم ولی امیدوارم هیچ وقت ، هیچ کس ، نتیجه ای که من از شعر گرفتم نگیرید .
چاپ دوم دفتر عشق یا همان دفتر آبی را بگشاییم . صفحه شش را باز می کنیم . شعری که سپهر برای همسر شهید همت در اولین ملاقات خواند :
آهای آدم بزرگا
این ماجرا رو دیدن ؟
آهای آهای جوونها
این قصه رو شنیدین؟
قصه ازدواج
جوونمردی پهلوون
قصه ازدواج
دخت شاه پریون
یه روزی روزگاری
یه پهلوون عاشق
رفت به خواستگاری
دخت ماه و شقایق
پدر میگفت : پهلوون
تو این روز بهاری
قول می دی که هرگز
اونو تنها نذاری؟
دلم اینجا شعر خیلی می سوزه . خیلی زیاد . بخون تابفهمی چی میگم . ولی با دلت بخون.
پهلوون مکثی کرد
چشماشو به زمین دوخت
انگار جوابی نداشت
انگار دلش خیلی سوخ
راستی ، اتل متل یه بابا ...
یا علی
|