سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایستگاه بسته شهید همت - « معراجیان از شط خون معراج کردند ... »
در مصیبتها چون آزادگان شکیبایى باید و یا چون نادانان فراموش کردن شاید . [نهج البلاغه]
منوی اصلی

[خـانه]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

لوگوی وبلاگ
ایستگاه بسته شهید همت - « معراجیان از شط خون معراج کردند ... »
بایگانی
سال 84
موضوعات

لینک دوستان

داداش سجاد
تسنیم
نیمکت
تلنگر
آرمانشهر
دکتر سعید
نغمه‏های داوودی
در اعماق کویر
علی آقا مربی!
لوح دل
نوشته های هادی

لوگوی دوستان









جستجوی وبلاگ
:جستجو

با سرعتی بی نظیر متن یادداشتها را کاوش کنید!

موسیقی وبلاگ
 
اشتراک در خبرنامه
 
ارسال پیغام خصوصی
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
88662
بازدیدهای امروز وبلاگ
39
آمار بازدیدکنندگان

پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

مطلب زیر توسط سلمان عبداللهی نوشته شده است

عنوان متن ایستگاه بسته شهید همت جمعه 84 خرداد 20 ساعت 6:39 عصر

حتما شده است وارد ایستگاه مترو میرداماد بشوید . ایستگاهی که می توان گفت یکی از زیبا ترین طرح ها و معماری ها را دارد . ایستگاه میرداماد . همان جایی که خط مترو مورد نظر خود را انتخاب می کنیم . همان جایی که روزانه صد ها و شاید هزاران نفر از آن عبور میکنند . هر کس هدفی دارد . یک نفر به سمت محل اداره خود ، یک نفر به سوی منزل خویش و ... . همه در حال حرکتند اما ... اما بعضی ها هم هستند که از این موقعیت سو استفاده یا به قول خودشان استفاده می کنند . باید مرا ببخشید ولی از دزدی گرفته تا چشم چرانی و ... . از پله های برقی مدرن عبور کرده و به سمت پایین ایستگاه بطرف میدان امام خمینی (ره) می رویم . بعد از مدت اندکی قطار می آید و همه برای نشستن هجوم می آورند به سمت درها . درها باز شده و همه یکجا وارد قطار می شوند . اگر کسی زرنگی کرده باشد و شانس آورده باشد برای خود جای مناسبی پیدا کرده و می نشیند . اما عده دیگر هستند که می ایستند ( مانند ما که نه شانس داریم و نه زرنگی بلدیم ) . از بلند گوی مترو به مسافران خوش آمد گویی می شود . ولی نمی دانم چرا ایستگاه بعد را اعلام نمی کنند .

برای من که بار اولم بود وارد ایستگاه میرداماد می شدم چیز های زیادی عجیب بود . حدودا بعد از دو دقیقه که از حرکت قطار گذشته بود ، سرعت قطار کم شد . حدس زدم به ایستگاهی رسیدیم ، ایستگاه شهید همت . بعد از آن ایستگاه میرداماد که همه به اصطلاح از خوشگلی آن خبر دارند ایستگاهی هست که شاید خیلی بهتر از ایستگاه های دیگر کار می کرد . از پله برقی هایش گرفته تا دیگر چیز های آن . ولی این ایستگاه بسته بود .

بله . حدسم درست بود . ما بعد از ایستگاه میرداماد به ایستگاه بسته شهید همت رسیدیم . قطار چند لحظه ای توقف کرد و بعد باز شروع به حرکت ... .

از آن ایستگاه و چندین ایستگاه دیگر عبور کردیم . طبق معمول زمان گذشت و دیگر تکرار نشد . ولی ... . ولی عبور از ایستگاه بسته شهید همت در ذهن من ماند و بیرون نرفت . ایستگاهی که طبق معمول بسته بود . و این امر برای همه عادی جز منی که هیچ چیز از شهید همت نمی دانم . جز منی که از خیلی کس ها و چیز ها چیزی نمی دانم و وقتی صحبتشان می شود چیزی برای گفتن ندارم .

عبور از ایستگاه بسته شهید همت برای من یاد آور خیلی چیز ها بود . یاد آور این بیت : یاران چه غریبانه   رفتند از این خانه . می دانم ربط این دو به هم ممکن است مشکل باشد ، اما اگر کمی بیاندیشیم شاید بتوانیم به نتایجی برسیم که جواب گوی بسیاری از سوالاتمان هست .

وقتی بحث به اینجا ها کشیده می شود همیشه به یاد یکی از زیبا ترین اشعار مرحوم سپهر می افتم . برایتان می نویسیم ولی امیدوارم هیچ وقت ، هیچ کس ، نتیجه ای که من از شعر گرفتم نگیرید .

چاپ دوم دفتر عشق یا همان دفتر آبی را بگشاییم . صفحه شش را باز می کنیم . شعری که سپهر برای همسر شهید همت در اولین ملاقات خواند :

آهای آدم بزرگا 

این ماجرا رو دیدن ؟

آهای آهای جوونها

این قصه رو شنیدین؟

قصه ازدواج

جوونمردی پهلوون

قصه ازدواج

دخت شاه پریون

یه روزی روزگاری

یه پهلوون عاشق

رفت به خواستگاری

دخت ماه و شقایق

پدر میگفت :  پهلوون

تو این روز بهاری

قول می دی که هرگز

اونو تنها نذاری؟

 

دلم اینجا شعر خیلی می سوزه . خیلی زیاد . بخون تابفهمی چی میگم . ولی با دلت بخون.

پهلوون مکثی کرد

چشماشو به زمین دوخت

انگار جوابی نداشت

انگار دلش خیلی سوخ

 

راستی ، اتل متل یه بابا ...

 

یا علی


نظرات شما ( )

Powered by : پارسی بلاگ